۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

ما فقط شعار می دهیم !(دعوت به تماشای فیلم)


برای من که این روزها هیچ کاری نمی کنم جز دیدن فیلم و همان فیلم را هم بی هیچ حوصله ای دیده و گاه بیش از نیمی از آن را تاب نمی آورم چه بهتر که برای شکستن طلسم ننوشتن دست به کار معرفی برخی از این فیلم هایی بشوم که گمان می کنم ارزش دیدن و متفاوت دیدن را داراست. علی الخصوص آن که با حال و هوای این روزها نیز هم خوانی داشته باشد.
BLUE STATE
فیلمی که در این روزهایِ بی حوصله گی تا پایانش را با علاقه دیدم و البته لذت هم بردم. فیلمی کوچک و جمع و جور و دور از تولیدات رایج هالیوودی که براحتی می توانیم با ایده ی ساده و یک خطی اش همراه شویم.فیلمی که آن را مملکت غمگین ترجمه می کنم.
جان(بِرِکین مِه یر) پسر پر شوری است که در ماجرای مبارزات انتخاباتی جورج بوش و جان کری برای دموکرات ها فعالیت می کند و این جور که به نظر می رسد وی این کار را خود جوش و البته بسیار با حرارت انجام می دهد. وبلاگی نیز به نام انقلاب احمقانه راه انداخته و عقاید تند و تیزشرا در آن می نویسد که غیر از سه نفر کسی نمی خواند.
در همان ثانیه های آغاز می بینیم که جان به درِ خانه یِ تک تکِ افراد می رود تا آنها را برای رای دادن به جان کری ترغیب کند و همه جا با طرفداران دو آتشه ی بوش مواجه می شود که با تندی با وی برخورد می کنند و حاضر به شنیدن کلام او نیستند و در همان اولِ کار به ما نویدِ فیلمی منتقد، با مایه های طنز می دهد.
او اما امیدوارانه، هم چنان ادامه می دهد و حتا شب در بین تعداد اندکی که توانسته جمع کند با قوت تمام اعلام می کند که اگر جان کری پیروز نشود وی آمریکا را به قصد کانادا ترک خواهد کرد. این در واقع نقطه یِ آغازِ فیلم است . جایی که ویرایش نوینی از دن کیشوت امروزی و آمریکایی آغاز می گردد .
نتیجه یِ انتخابات معلوم می شود و یاس و ناامیدی بر او مستولی می گردد. او خشمگین است، از اینکه مردم چرا این قدر احمق و محافظه کارند و خطاهای بزرگ بوش را نمی فهمند. اما مشکل آن جاست که همه قولی را که جان داده جدی گرفته و او در نهایت چاره ای نمی یابد جز آنکه به کانادا مهاجرت کند و به جماعتی که می توانند به اقامت او در آن جا کمک کنند بپیوندد.
جان آدمی است که با عقایدش زندگی می کند. در جایگاهایی بنزین می زند که سوخت شان از خاور میانه نیامده باشد و یا به خاطر آن چه که پیچیدگی هایِ صنعتِ کشاورزی می داند خود را تبدیل به یک گیاهخوار کرده است. او با سواریِ کهنه اش به سوی کانادا می رود در حالیکه دختر عجیب غریبی هم به نام کلوئی(آنا پاکوئین) پس از گذراندنِ کنکور مانندی با او در این سفر همراه شده است .کلوئی هم دختری است با ابعاد خاص شخصیتی و در ابتدا خود را برای آنکه همراه جان کند و به کانادا رود یک فرد فعال در کمپین کری معرفی می کند و حتا رگه هایی از موهایش را آبی می کند تا تردیدی باقی نگذارد.اگر جان همچون دُن کیشوت باشد کلوئی بی شباهت به سانچو نیست،هر چند که نه چون او احمق است و نه تابع. همراهی این دو شکلی به رابطه می دهد که بیشتر دافعه دارد تا جاذبه و البته می توان او را سبب بیداریِ درون جان دانست.
نمی خواهم تا جزییاتی بیشتر از داستان را بگویم ولی آن چه که دوست دارم اشاره کنم، نقدِ اساسیِ فیلم است، به حماقت و جمودی که در روانِ سنت گرایان و محافظه کاران شکل گرفته و از طرفی شعارزدگیِ مفرطی که در لیبرال ها و دموکرات هایِ جامعه وجود دارد. با این نگاه می توان صحنه ای که جان در راه سفرش به خانه یِ پدریش می رود و سرِ میزِ شام با پدر محافظه کارش بحث سیاسی می کند را بهترین صحنه ی فیلم و البته بسیار تاثیر گذار دانست جایی که پسری در برابر همه ی اعتقاداتِ پدرش قد علم می کند پدر نیز با زبان زهر آگین اش او را به اعمالی ضد وطن پرستانه متهم می کند و پسر اما منتقد حکومت بودن را کاری وطن پرستانه می داند. مادر خانواده که از این ماجرا ها به تنگ آمده بیشتر نگران پسر دیگرش در عراق است و هر دوی این حرف ها را احمقانه می پندارد.این ها، ماجرای طنزِ فیلم را تبدیل به گروتسک می کند.
مقایسه یِ جالبی که در کانادا بین آمریکایی ها و سیاستمدارانشان می شود و نیز آشنایی جان با مردی که همین مسیر زندگی را در سی سال پیش آمده و کشف عشق میان جان و کلوئی در لحظات آخر که کسی فکرش را نمی کند از توانایی هایِ ارزشمندِ نیمه یِ پایانی فیلم است.
درباره ی فیلم خیلی حرف می توان زد علی الخصوص که حال و هوای نا امید فیلم با فضای این روزهای بخشی از جامعه هم خوانی دارد.
مملکتِ غمگین (ترجمه ی پیشنهادی ِ من) فیلمی است که بی هیچ تلاشی تو را همراه خود می برد. پلان بندی های ساده ،داستانی سر راست و بدون پیچیدگی های قراردادی، پرداخت خوب شخصیت ها و آشنایی تدریجی در طول فیلم با جوانب آنها و صد البته موسیقی جادویی و لذت بخشی که همراهت می شود دیدن فیلم را تبدیل به یک خاطره ی خوب می کند.
خصوصیت ِ کارگردانیِ خوبِ مارشال لِوی، در ساده و آسان تعریف کردنِ داستانش است ولی من بی هیچ تردیدی فیلم را بیشتر حاصلِ فیلمنامه ی خوب و خلاقش می دانم که خودش نوشته.
با اینکه این سومین فیلم لِوی است ولی تا کنون کاری از او ندیده بودم.ماشال لِوی پیش از آن که کارگردانی کند در هالیوود کارهای مختلفی را تجربه کرده است ، حتا در پایان هالیوودیِ وودی آلن دستیار اول تولید بوده است و بررسی کارنامه اش خبر از کار آزموده بودنش می دهد. دوست دارم تا باقی کارهایش را بیابم و ببینم آیا این فیلم یک اتفاق است یا خودِ مارشال لِوی قرار است تبدیل به یک اتفاق شود.
نکته ای هم درباره ی ترجمه یِ نام فیلم بگویم. من آن را مملکت غمگین نامیدم و جایی هم ندیدم که کسی اصلا نام این فیلم را ترجمه کرده باشد ولی می دانم می توان آن را به کشور غمگین، کشور آبی ، یا ایالت آبی نیز ترجمه کرد که این نامِ آخر به نظر از همه صحیح تر است چون هم اشاره ای به رنگ آبی که رنگِ حزبیِ دموکرات هاست دارد و نیز اشاره ای تلمیحی به ایالت هایی که در آن آبی ها توانسته اند پیروز شوند ولی من به جهت انتقالِ حسیِ داستان نام مملکتِ غمگین را برایش بیشتر پسندیدم که البته در برگردان لغت اشتباه نیست .
نکته یِ آخر؛ دی وی دی که من آن را دیدم دارای بدترین زیرنویس ممکن بود. هرچند که فیلم زبانی ساده دارد و نیاز به زیر نویس آن قدر ها لازم به نظر نمی رسد لیکن این دلیل نمی شود به بی سوادی و ناتوانیِ کسانی که مبادرت به زیر نویس کردن این فیلم ها می پردازند اشاره نکنم. کاش آنها همان فیلم های کمدی و اِروتیکِ بی مایه ای را که می دانم فروش بهتری نیز دارد دست گیرند و بی خیال این فیلم ها شوند.
با همه ی این حرف ها دیدنش را از دست ندهید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر