۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

خطاب به چشمانِ تَر

مهدی جانم سلام، چطوری رفیق؟ گفتم برایت از احوالِ این روزها بنویسم یادم اُفتاد همین قبلِ عید اشکان برایت همه را نوشته و گفته ، من چه بگویم که او نگفت.دیروز برایت در سرسرایِ وجودم مراسمِ یادبودی برگزار کردم.در برابرِ چشمانی مهربان نشستم و تَریِ اشکم را به رُخَم ریختم.چشمانی اثیری آن چنان که دانی و طالبی.
دوره یِ آن روزِ سخت را کردم که همه تبریکِ روزِ تولدم می گفتند و با این کارِ عبث آزارم می دادند و بعد ناگهان زنگی خورد و یکی درست و حسابی کُنده ام را کشید و مرا واقعاً در مرزِ نابودی کشاند.
فرو ریختم . برایِ اولین بار پوچی و بیهوده گیِ روزِ میلادم را دریافتم، گمانم دیگر کسی تا سالها جراتِ تبریکِ میلادم را نداشته باشد.تو روزی رفتی که سالهایِ قبلِ آن، من آمده بودم و این تقارنِ عجیب، دراماتیک ترین پایانی بود که داستانِ من و تو می توانست داشته باشد.
دیروز در سخنرانیِ انفرادی ام که به یادبودِ شخصی ات ایراد کردم برایِ اولین بار سیلِ اشک مرا با خود برد. دیگر چشمانِ سیاه و اثیریِ خیره نمی توانست مانعِ سرازیریِ اشک در بندرگاهِ چشمانم شود و من عنان از دست داده بودم. چقدر می خندیدی اگر بودی. تا هفته ها مرا دست می انداختی.مهدی چرا نمی فهمی که دلم برایت از همیشه تنگ تر است و عصبانی هستم از تو و این همه چُسناله . برو دعا کن که نبینمت وگرنه آن چنان سیلیِ محکمی بهت خواهم زد که تا ابد سرخی اش بر گونه ات بماند.دلِ همیشه عاشقِ من امروز مثلِ محفظه یِ انبساط شده و تو مرا به جایی رساندی که حتا نمی توانم به دو تیله یِ مشکی در چنبره یِ سپید بنگرم و وجودم دردِ خماریِ هم کلامی با تو را در همه یِ تنم ندواند.
دیروز با خودم دوره یِ تو را می کردم.می دانی که چشم ها گاه با مرگِ دوستانِ خود با هم شریک می شوند و ناگاه دستمالی هدیه می دهند تا خیسی اشک را از چشمانِ نامحرم بپوشانند.
خیلی حرف ها زدم که نمی خواهم برایت بنوسم. می خواهم حرصَت را در آورم.اصلاً شاید دیگر برایت نامه ای هم ننوشتم. تو، و شاید همه به آن دور دورها خواهند رفت و من فقط نگاهم به ایستگاهی است که دیگران پیاده می شوند و من باید تا پایانِ خط بروم.از این روزها حالم بهم می خورد و اینها همه تقصیر توست.همه بی اعتنا می روند و من تنها تا پایانِ این جاده یِ بی انتها می مانم.غصه ام گرفته ولی چه فرقی می کند.اصلاً چه اهمیتی دارد. بی خیال بابا ، تو اصلاً برایت مهم نیست. خداحافظ و به امیدِ دیدار. شاید همین روزها دیدمت.