۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

در خدمت و خیانت به اکبر رادی


اِبا داشتم تا در این صفحات حرفی از دیگری آید و یا گوشه و لُغُزی که ما ایرانی هایِ مثلاً فرهنگی، آن را نقد می خوانیم ،آوَرَم. امّا چیزَکی لازم بود، تا در بابِ دفتری آورم که مرا مُهّم آمد.
اکبر رادی – که نامش جاودان – چُنان بر تارک ادبیاتِ نمایشی ما ایستاده که هر حرفی جُز همان ها که دیگران گفته و نوشته اند، شِکَر خوردنِ زیادی است. عَلَی الخُصوص آن چیزهایی که به قلمِ حمید امجد و محمّد رحمانیان نوشته شده.پس من از این شیتان فیتان بازی هایِ شِبهِ روشنفکری، خودم را رها می کنم و می گویم اگر بر قلمِ من نیز چیزکی ناچیز به عنوانِ مثلاً فیلمنامه آمده و یا احیاناً گفتگونویسی هایی که در کارهایم شاید به چشم آمده، مَدیون و مَرهونِ نسل هایِ پیشینِ ماست که برایِ من یک نفر، اکبر رادی سَردسته یِ ایشان به شمار می رود.خَلَجِ سال هایِ پنجاه و بیضاییِ همه یِ سال ها در ردیفِ بعدی هستند.
رادی، امّا برایِ من بُعدِ دیگری از جذّابیّت نیز داشت.فکر کنید در ابتدایِ شناختنِ این آدم مُهِم ها ، مثلاً در همان نوجوانی که نمایشنامه یِ مرگ در پائیز را پُشتِ شیشه یِ کتابِ زمان می بینید، پدرتان بگوید او دامادِ عمو احمد آقاست. حالا عمو احمد آقا کیه؟ عمویِ پدر بزرگم که ما هر سال، اوّلِ فروردین به دیدنش می رفتیم.پیرمردی سَرِحال که اُتاقِ بالا خانه اش در ایستگاهِ ناصریِ خیابانِ شهباز- هفده شهریورِ امروز- برایِ خودش ماجراهایی داشته .چند دختر، که یکی از آنها حمیده بانوست.شاید درباره یِ عمو احمد آقا و خانواده اش و نیز خاطراتِ جذّابِ آنها بعد تر نوشتم.خانواده یِ عنقا ،همیشه آبستنِ حرف و حدیثِ درون خانگی بوده و گاه بینِ عمو زاده ها اختلاف. هنوز هم پس از سالیان این ها وجود دارد. ولی همه، حتا آنها که به دشمنی با خانواده یِ عمو احمد آقا شُهرت داشته و چه بسا حق هم دارند بر تفاوت و تمایزِ حمیده بانو اذعان دارند و او را از باقیِ این خاندان جدا می کردند و حسابی سَوایِ بقیّه برایش می ساختندو چه بسا در این بین،حضورِ رادی بی تاثیر نیوده،که بی گمان همین است.
خُب ،من نمایشنامه هایِ او را یکی یکی می یافتم و می خواندم چراکه گُمان داشتم به عنوانِ یک فامیل وظیفه دارم.پدر بزرگم – که عمرش دراز باد – از رادی خاطراتی می گفت ومرا با گوشه هایی از شخصیّتِ او آشنا می کرد. از تند مزاجی و شدّتِ کلامش و نیز خاطراتی از جشنِ عروسیِ او.هنگامی که همین یکی دو سالِ پیش به او از بیماری صَعب و مرگِ زود هنگامش گُفتم گریه کرد و در مراسمِ ختم اش با همه یِ بیماری شرکت جُست.
پس رادی برایِ من آدمِ مُهّمی است.ولی اینها را دلیل غیرِ این است.
چند روز پیش کتابی به دستم رسید.پُشتِ صحنه یِ آبی.گفتگو با اکبر رادی. مهدی مظفری ساوجی آن را سامان داده در آخرین روزهایِ حیاتِ رادی.به واقع رادی که شُهره بود به بازبینی هایِ مُکرّر و اصلاح ،آن را برایِ چاپ ندیده است. این ها را به روایتِ دیباچه یِ کتاب می گویم.
من که با خواندنِ مکالمات و آن شلاقِ سرکشِ کلامِ رادی و آن زبانِ آتشین که گویی شمشیری است از نیام درآمده، مست می شدم و مزّه کردنِ الفاظ و اشاراتی که او به کار می برد را همیشه تمنّا می کردم،پس بی مُعطّلی آن را دست گرفتم.تا صبح یک نَفَس خواندم و سَرخورده شدم.گیج و ویج. هربار که می خواستم آن را زمین بگذارم و رها کنم با خود می گفتم بگذار ادامه دهم ،شاید آن رادیِ همیشه سر بر آورد، ولی افسوس که تا آخر چیزَکی دستِ مرا نگرفت. از یکی دو دوستِ این کاره نیز نظر گرفتم ،آن ها هم با رعایتِ بزرگیِ رادی، همین رای را داشتند.
کتاب با طرحِ این موضوع آغاز می شود که بَناست تا حرف هایی زده و شنیده شود که پیش از این در مکالمات نیامده.پس گفتگو به سیاقِ معرفت شناسانِ متاخر با تعاریفی آغاز می گردد. تعاریف به جاهایی کشیده می شود که به نوعی قرار است مرامنامه یِ اکبر رادی باشد. ولی چرا این مقدار سُست و بی مایه.نه آنکه بخواهم از رادی ایراد بگیرم .نه.ولی ما که مقالات و مصاحبه هایِ او را خوانده ایم حق داریم که شگفت زده شویم.شاید آن هنگام باشد که به اهمیّتِ باز نویسی و بازنگری ها پی می بریم.
مردِ وسواسیِ ادبیاتِ نمایشی به گونه ای حرف زده است که در صحّتِ آن تردید می کنیم. حتّا درباره یِ موضوعاتی اظهارِ نظر نموده که بی شک در بازبینی هایِ آخر از آن ها می کاسته است.اظهاراتش درباره یِ نمایش در آن سویِ آب ها ابتدایی است و البتّه کمی با غلط. چه بسا این ها همه به سبب بیماری و استفاده از دارو ها باشد.واصلاً مگر حضورِ ذهنِ آدم ها در لحظه چه قدر است؟
در حاشیه یِ کتاب خیلی چیز ها یادداشت نموده ام، ولی هم چنان اِبا دارم از طرحِ آن و این به جهتِ عشقی است که به رادی دارم، ومی دانم که این یک اخلاقِ جهان سوّمی است.
اصولاً چه ایرادی داشت تا کسانی مانندِ حمید امجد، که هم نویسنده ای توانا و هم ویراستاری یکّه است ، این اوراق را در غیابِ مرحومِ اُستاد از نظر می گذراند و تا ما این کلامنوشته یِ شلخته را به عنوانِ آخرین مانده یِ کسی که زبانِ نوشته ها و گفته هایش همانندِ جواهری تَراش خورده می مانست، بدین شکل نبینیم و نخوانیم؟ نه آن که در محتوا دستی رود بلکه بتوان کلامِ رادی را شناخت.این لُطف به حقِّ اکبر رادی نیست؟
فراموش نکنیم که رادی، کتابِ مکالمات را از نو ویرایش کرد ،بدان روی که ایرادِ عمده یِ آن را چنان که در پیشانی نوشتِ کتاب آورده، مباحث عموماً کلی و احساسی می دانسته و نه تحلیلی.آن جا از وسواسش می گوید که می خواهد با زبانِ یک نویسنده حرف زند.
رادی رفته و این بزرگ ترین ضایعه است.آن چنان که بیضایی نوشت سوار بر واژه هایِ خویش.ای کاش خاطره یِ آن واژه ها با این متنِ کلّی که به نظرِ من گِره از کار هیچ کس جُز ناشر و گفتگو کننده یِ محترم نمی گشاید خراب نمی شد.
من به همه می گویم بیاییم کلامِ رادی را در درام هایِ ناب و مکالمات اش بیابیم و این را بگذاریم تا در سیل و خیلِ کتاب هایی که به جهات غیرِ ادبی رواج می یابند گم شود.

۱ نظر:

  1. تمام می شوم شبی از این همه رها شدن.
    حامد عزیز هر جا هستی دلت خوش باشه و آسمونت آبی آبی.
    اشکان احمدی

    پاسخحذف