۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

به مهر باید خواند نامه ای را که آمده.


در روزهایی که در گیرِ نوشتن هستم و تمامِ توش و توانم صرفِ رساندنِ فیلمنامه به گروه می شود تا چرخه یِ فیلمبرداری دچارِ ایستایی و سکته نشود، حاشیه یِ میزِ کارم پُر می شود از انبوهِ کتاب و مطالبِ نخوانده که می دانم اگر به سویشان دست برم زمین گیر می شوم و نگارش ام دچارِ سکته می شود.
امّا گاه این زُهد را تاب نمی آورم و مثلاً به نشریه یا کتابی که مدتّی در انتظارش بوده ام و حال برایم از گوشه یِ میز کرشمه و ناز می فروشد دستی می برم تا با نگاهی گذرا حداقل کمی آتش درونم را فرونشانم ولی لمسِ این موجوداتِ جادویی همان و به گردابِ آنها در اُفتادن همان ،که البته چه دلپذیر گردابی است.
ماهنامه یِ تخصصی علوم انسانی که به نامِ مهرنامه منتشر می شود از این دست گرداب هاست.بماند موضعِ شخصیِ من درباره یِ گرداننده گان و چند دسته گیِ مطالبی که در آن گردن کشی می کند، ولی دُر هایِ غلطانی در آن امواج گاه بالا می آید که برایِ من چون هدیه یِ گرانبهایی است ،پس دست کشیدن از آن روا نیست و خود را به امواجِ ملتهبِ آن سپردن ناگزیر.
این شماره یِ مهرنامه گفتگویی با داریوشِ شایگان دارد با تصویرِ زیبا و هنرمندانه ای از او بر رویِ جلد که وسوسه را به اوج می رساند برایِ دست گرفتن و خواندن.یک روزی را بی توجه به آن سر کردم ولی برایِ من که داریوشِ شایگان را همیشه خوانده و بلعیده ام و حتا آثاری را که جامه یِ فارسی هنوز به بر نکرده، یافته و خط به خط در چشمانم دوخته ام ، چشم پوشی بزرگوارانه ایست صبوری و تحمل.
بی خیالِ فیلمنامه و کار و قول و تعهد.همه می توانند در انتظارِ کاغذ هایِ من بمانند – و اصلاً چه اهمیتی دارد – من می خواهم آخرین گفتگویِ شایگان را بخوانم.
خواندم.خط به خط و واژه به واژه.هیجانم بی جهت نبود انصافاً . این مکالمه، خواندنی و پُر بار بود چونان همیشه و اُستادِ سخن دربرابرِ پُرسشگرانِ خردمندی نشسته بود.
خواندنِ آن را به همه باید توصیه کرد و بازگفتنِ قسمت هایی از آن چه بسا حظّ ِ خواندنش را بکاهد، لیکن نمی توانم شادی خود از طرحِ مبحثِ اسکیزوفرنیِ فرهنگی که پاره یِ مهمی از اندیشه یِ شایگان است را پنهان نمایم.
چند سالی پیشتر که خیلی جدی ادامه یِ حرف هایِ شایگان را دنبال می کردم توسط دوستِ عزیزِ دانشوری به این مطلب رهنمون شدم و هنگامی که به سختی از پسِ خواند و فهمیدن اش بر آمدم حسابی حالم جا آمد.دیدم آن سرگردانی که در نهادِ امروزینِ من است موضوعِ اندیشه یِ متفکرِ محبوبم نیز بوده و آن را به دقت و فراست کاویده و نمایانده.
این تضادِ ظاهری را که از یک سوی پا به عرفان و معنا شناسیِ شرقی و سنتّی دارد و در سویِ دیگر دل به مفاهیمِ فکریِ از غرب آمده بسته را چه خوب برایم تبیین نمود و مرا در آن زمان تعریف کرد.هر چند تا روزگاری که آن متن در اختیارمان قرار گیرد به شکلی آراسته و ناب، می توان در این باره به کتابِ زیر آسمان هایِ جهان که گفتگویِ جهانبگلو با شایگان است مراجعه و مختصاتِ فکرِ او در خصوصِ اسکیزوفرنیِ فرهنگی در آن جست.
خواندنِ من در فرصتِ میانِ نوشتنِ فیلمنامه به این گفتگو ختم نشد و مصاحبه یِ سید حواد طباطبایی را نیز یک نفس خواندم که همچون همیشه برایم جذاب و ناب بود و پُر از نکته.لحنِ بی تعارف و کلامِ بی مجامله یِ طباطبایی که در میانِ اندیشمندانِ امروزی کمیاب و چه بسا نایاب است همیشه راهگشاست.حتا اگر با همه یِ عقایدش نیز موافق نباشی نمی توانی این بی ریایی در کلام را ستایش نکنی مخصوصاً آنجا که از اغلاطِ املاییِ اساتیدِ یک شبه می گوید که در دورانِ دانشکده بسیار آن را دیده و تجربه نموده ام.
در شماره یِ قبلیِ مهرنامه نیز گفتگویِ خواندنیِ دیگری از طباطبایی بود که نخواندنش باعثِ پشیمانی است.
پرونده یِ ملک الشعرایِ بهار نیز در ادامه یِ مطالبی بود که نمی توانستم خواندنش را به زمانی دیگری موکول کنم.گفتگویِ سپانلو به همراه مطلبِ جانانه یِ ایرج پارسی پور در این میان بیشتر می درخشند.
برایِ من که از دورانِ نوجوانی مجله باز بودم و هرچه در حوزه هایِ فرهنگ منتشر می شد می خواندم و هنوز هم آن ها را در صندوقچه یِ زندگی نگاه می دارم مهرنامه می تواند در ردیفِ بهترینِ این سال هایِ من باقی بماند.کشکولی که کمی از کیان دارد و کمی از گردون و تکاپو و آدینه، غمزه ای از کلکِ آن سالها که بعد تر بخارا شد و لختی از نگاهِ نو و اندیشه یِ جامعه و مدرسه و ... .هرچند که هیچ کدامِ آنها نیست و نمی تواند باشد ولی باز در این قحطی، باز آب گوارایی است.
باقیِ مهرنامه می تواند بماند تا این فصل از فیلمنامه ام تمام شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر