۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

آخرین پله های نردبام آسمان

من زیاد آدم احساساتی نیستم، یا حداقل علاقه ای به ابراز آن ندارم، ولی امشب که صحنه ی مرگ آی بانو و جمشید را دیدم دلم به خروش آمد و ناگاه احساس کردم گونه هایم میهمان اشک است،این حال هیچ ربطی به رابطه ی احساسی نویسنده با شخصیت هایش ندارد.
تا شب قبل از قسمت آخر، شبانه روز در کنار لطیفی به آماده سازی کار گذشت. روزی هفده ساعت و بعضی روزها بیشتر.هرچند که در نهایت آن چه که می خواستیم نشد و گناه اصلی به گردن کمی زمان بود و اندکی اهمال کاری تنی از دوستان.هرچند که استقبال مردم خستگی را از تنمان گرفت و حساب غرض ورزان و حاسدان نیز که پیداست.
هنوز زود است تا بخواهم با فاصله به کار نگاه کنم و درباره اش قضاوت. البته به اشکالات کار واقفم و چیزهایی که در این مدت دلمان را به درد آورد.غصه ی اصلی من اینکه چرا مهدی اباسلط نبود تا کاری را که به من قوت قلب داد تا به پایان رسانمش را ببیند.
شب آخر حال حسین لطیفی اصلا خوب نبود. از زمان پخش ناراضی بود و احساس بدی داشت. به شکلی که دلش نمی خواست تا قسمت بیست و یک را به شبکه تحویل دهد. من و کارن همایونفر حرف هایمان را زدیم تا او کمی حالش بهتر شود.
امشب قسمت آخر پخش شد. اولین شیی که من و حسین و البته تعداد دیگری از بچه ها مثل هدیش شاملو و سیامک مهماندوست با هم و درگیر کار نبودیم.
دلم برای کار تنگ می شود. نردبام آسمان برای ما فقط یک سریال مثل بقیه کارها نبود. دوسال تمام در کنار هم زندگی کردیم و این رفاقت و صمیمیت در حرارت کار پیدا بود.
در طی این دو سال حسین لطیفی نهایت صبوری و اعتماد را به من داشت. آن چه می دانست و تجربه کرده بود با من در میان می گذاشت و تقریبا نکته ای نبود تا درباره اس با من مشورت نکند و همین باعث شد تا من نیز خود را در هر لحظه در اختیار کار بگذارم و بی توجه به هزاران مشکلی که تحمل می کردیم به خاطر کار در کنار هم بمانیم.
در اولین لحظه تا آخرین لحظه ای که کار برای پخش آماده می شد در کنار کار بودم. بحث ها و جدل های ما که هر لحظه برای بالا بردن کیفیت کار رخ می داد و دیگران را به تعجب وا می داشت و خود ما را گرم می کرد تا بهتر کار کنیم. وقتی نبود که هر کداممان چیزی درباره ی کار به ذهنمان برسد و ساعتها در باره اش بحث نکنیم و البته باید اعتراف کنم که لطیفی در این میان بسیار صبور و با سعه صدر ظاهر می شد و سختی و زبری مرا تحمل می کرد.
نردبام آسمان برای من یک مدرسه ی تمام عیار بود.چیز هایی آموختم که طی این سالها در نیافته بودم و البته فرصتی بود تا بتوانم آن چه سالها آموخته بودم و مباحثی را که جزء علائق اصلی ام بود را در آن- تاحدودی- به ظهور رسانم.شاید اولین بار طی این سالها بود که از فیلمنامه نویسی فراتر از جایگاهش نگاه می کردم.
در نردبام مفاهیمی طرح شد که بی تردید برای اولین بار بود. نکاتی که در این سالها کسی زیاد نمی خواست یا نمی توانست به آن بپردازد.هر چند که هنوز هزار حرف نگفته مانده و هزار کار نکرده. خداوند را شاکرم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر