۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

بساطِ ظالم و جاهل در این برزخِ زمین!

محمد قائد را خیلی ها با ماهنامه یِ لوح می شناسند، برخی با روزنامه یِ آیندگان و برخی دیگر با ترجمه هایش از متن هایی که بی شک با غرض انتخاب شده اند .سالی پیش تر کتابی از او خواندم به نام دفترچه یِ خاطرات و فراموشی که جمعی از مقالاتش در مقولاتِ مختلف را در کنارِ هم گرد آورده بود.در میانِ آن نوشته ها تک نگاری که در باره یِ احمد شاملو بود بر سرِ زبان ها اُفتاد و موافق و مخالفِ فراوان یافت.نثرِ پاک و پالوده اش که برایم یاد آورِ نوشته هایِ مسکوب است جلوه یِ دیگری دارد در کنارِ نکته هایِ بکری که درباره یِ آنها قلم می زند.
کتابِ جدیدش به دستم رسید و به عادتِ مالوف آن را تورقی می کردم تا در زمانِ مناسب دست بگیرم ولی آن را زمین گذاشتن دشوار شد . او از جایی آغاز کرده بود که من مدام درباره اش حرف می زدم و در جلساتِ فکری، هنگامی که با دوستانم گردِ هم می آییم با آن ها در میان می گذاشتم.حال، قائد با آن واژه گزینی ها و زاویه دیدِ شوخ و شنگی که به موضوع می یابد کتابی اصیل به دست داده بود.پس با آن رفتم و اگر خودم به نوشتنِ کاری مشغول نبودم خیلی زودتر آن را به پایان می رساندم.
کتابِ ظلم، جهل و برزخیانِ زمین که تلمیحی و اشاره ای به نامِ اثری از فرانتس فانون نیز دارد همان چیزی بود که امروز نسلِ من محتاجِ آن است.نسلی که البته شناخت و معرفتِ زمانه اش برایش مهم بوده و برایِ تفسیرِ جهان و نه تغییرِ آن نیازمندِ کند و کاوِ ذهنی است.
کیست، تا نداند برایِ آن که بتوانیم در این کند و کاو به مسیرِ درست و منطقی قدم گذاریم ابتدا باید اسقاطِ اضافاتی کنیم که در طیِ هزاران سال پیرایه ای شده بر فکر وشناختمان.
در این مُلک هنوز اسطوره را می آمیزیم با فکر و اندیشه و آن را هم طرازِ تاریخ می نشانیم و هر چه بر ما وارد شده و می شود را از پسِ شیشه ای کبود به قولِ مولانا می بینیم و بی شک دیدگانِ از پسِ شیشه یِ کبود همچون مسافرانِ داستانِ جادوگرِ شهرِ اُز همه چیز را رنگی می بیند و صد البته هر چه بیند چه نیک و چه زشت چیزِ بی ربطی است به آن چه در واقع است.
کتاب قائد توهم زدایی می کند از هر آن چه که تاریخ و سیرِ آن برایِ ما ساخته است و سعی می کند تا نگاهی واقعی داشته باشد به رویداد هایی که برایِ جامعه یِ ایرانی و اسلامی که عربها نیز – خوب یا بد – در آن مجموعه واقع شده اند.
از گفتگویِ تمدن ها شروع می کند و خیلی زود با آن نگاه منطقی و در عینِ حال شادانش ما را از این سرخوشی در می آورد که چه کودکانه به این حرفِ دهان پر کن و اندکی پوچ دلبستیم و درباره اش قلم فرسایی کردیم و دوستانی دارم که هنوز به این فنِ شریف مشغولند.
از سویِ دیگر به جنگ می پردازد و با مشاهدات و نکاتش به ما حرفِ هانتینگتون را یادآوری می کند که از برخوردِ تمدن ها گفته بود و من امروز می اندیشم چه بیهوده او را فحش می دادیم چراکه جهان در این دهه یِ اخیر خود به اثباتِ آن کوشید و همانا سهمِ مبدعانِ نظریه یِ گفتگویِ تمدن ها و آنهایی که سوت و کف زدند نیز در این اثبات، بسیار بود.
خرده فرهنگ ها و پرداختن به آن ها برایِ قائد سوژه یِ اصلی است و او بر آن مسقر شده. با پرداختن به همان است که می تواند تعارضاتِ جوامع متمدنی که همیشه به تمدنِ هزاران ساله یِ ملی و مذهبی خود پرداخته اند را نقد کند.
از ماجرایِ ایران و روسیه در عهد عباس میرزا و ماجرایِ گریبایدوف تا رفتارهایِ انقلابی ایرانیان و نیز پدیده یِ دکتر شریعتی و اختلافاتِ شفاهی و کتابی این اقلیم تا پرداختن به نظرگاه هایِ ادوارد سعید همه و همه در زیرِ قلمِ او حلاجی شده است.
بیست و هشتِ مرداد و کودتا و نقشِ حزبِ توده و ماجرایِ تبعیدی احمد آباد در کنارِ بحثِ اصلاح گریِ دینی که در این سرزمین خود سنتی شده است از دغدغه هایِ او در این رساله است.
در این کتاب به شریعتی و ادوارد سعید با نگاهی کاملاً انتقادی و البته در دایره یِ انصاف پرداخته شده. دو تنی که آثارشان را چون جان دوست می دارم و گاه به مرزِ تعصب ورزی نیز کشیده می شدم، ولی زاویه یِ نگاهی که قائد به دست می دهد مرا آسوده ساخت تا بیازارد و از این روست که می گویم نسلِ من به چنین آثاری نیازمند است.
قائد نویسنده یِ نسلِ قبل است.شاید دو نسل قبل تر از من، ولی نگاه و قلمش آن چنان پر طراوت است تو گویی یکی از هم روزگاران و هم سالانِ پُر توانِ من دست به قلم برده.نمی دانم که قائد خود به این اندیشیده یا نه ، ولی بل خواندنِ کتابش این جمله را در پایان نوشتم که هرچه سخت و استوار است دود می شود و به آسمان می رود.خواندنِ ظلم ، جهل و برزخیانِ زمین برایِ ما از نانِ شب واجب تر است.

۱۲ نظر:

  1. khoshalam ke ba neveshtehatoon beyati dobare mikonam

    پاسخحذف
  2. سلام این قلب یخی یک وقت گرم نشه یا از خنکی نیوفته، خداوکیلی خودتو مسخره نکن پسر ، حالا بگیم غیاث الدین رو خوب نوشتی دیگه این یکی تقلید آگاهانه از سریال های خارجیه ، بی خیال بشین بهتره من به عنوان یک فیلم ساز کوتاه درپیت دارم میگم راه اشتباهی هستش ، ایران چیش خوبه که این یک موردش خوب از آب در بیاد ولی برای خالی نبودن از کار و دستمزد از هیچی بهتره

    www.bestmove.blogfa.com

    پاسخحذف
  3. شراب می دهند هان
    دو دست را صبو بگیر
    دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگیر
    صبو وضو گرفته با شراب سرخ چشم تو
    وضو گرفته با گلاب ناب سرخ چشم تو
    بیا و سرمه ای به سایه های پلک شب بکش
    و سرخی انار را به لب بزن
    به لب بکش.......

    پاسخحذف
  4. حامد جان عجله کردم در تایپ سبو را صبو نوشتم بپذیر عذر بنده را و خودت قبل از اینکه آبروی من بره ادیت بفرما

    پاسخحذف
  5. والا حامد جان ببخش اگه با لحن بد و تندی باهات حرف زدم ولی یکمی هم حق رو باید به من بدی ، به منی که بعد از عمری فیلم دیدن و سریال دیدن تازه تب و تاب سریال رسیده به ایران خودمون که جوون های امروزی دنبالشن ولی من خیلی وقت پیش رفتم و دیدم ولی حالا از این می سوزم من جوجه کارگردان تا چند سال باید فیلم کوتاه بسازم و خودم رو تثبیت کنم تا شاید یکی مثل حسین لطیفی بشم که عمرا بشم بعد اون وقت شما حالا با نوشتن یک کار تمام سفارشی برای مبازه با فارسی وان و جو گیر سریال های خارجی که تو دو سال اخیر وارد ایران شدن دست به نوشتن اولین سریال ایرانی به صورت فصلی و پر گره شدی و من اولین بار سال پیش بود که اسمت رو دیدم و تا به حال اگه دیده بودم هم توجه ای بهش نداشتم که تو خاطرم نمونده ولی انصافا خیلی متن خوبی داشت و مخصوصا با کارگردانی لطیفی یک سریال فوق العاده خوبی رو تهیه کرده بودین مخصوصا قسمت آخرش خیلی منو درگیر کرد در کل من حرفم اینه که واقعا نمی صرفه به خاطر یک سری چهره دخترهای عشق پسر کش بیان 1500 تومن فیلم تک وی سی یک قسمته با کیفیت سی دی بخرن در حالی که الان من آرشیو دیسک هام رو بهت بدم دیگه آثاری از وی سی دی و ویدیو توش نیست من الان دارم با بلوری کار میکنم ولی افسوس که شما داری فیلم نامه رو با هزار مشقت می نویسی آخرش به پای لطیفی و چهره ها تموم میشه و همه میگن به به چه سریال خوبی بود و راه رو برای بقیه فیلم سازهای درپیت هموار میکنی که بیان سریال فصلی یا ساختاری اپیزودیک بسازن در کل حرف من این بود که چرا نباید فیلم های من به صورت یک کالکشن سی دی بیاد بیرون که همه ببینن نره جشنواره های مختلف الکی برای خودش مقام بیاره ولی دریغ از اینکه مردم خودمون یک دونه فیلمی از من نه دیده باشن و نه بفمن من کی هستم ببخش اگه سرت رو درد آوردم ممنون از این که احترام میذاری و کامنت ها رو میخونی .قربونت

    پاسخحذف
  6. سلام آقاي عنقا.
    لطف كرده بوديد در وبلاگ من در مورد زنان ماسون و قلب يخي نظر گذاشته بوديد.
    هيچ زني حق عضويت در تشكيلات ماسوني را ندارد.آنها عضو تشكيلاتي هم عرض تشكيلات ماسوني مي شوند.ازجمله انجمن دختران رنگين كمان.
    فايل هايي دارم كه شايد در اين باره به دردتان بخورد E-mail من اين است:
    Mahdi_mafi2006@yahoo.com

    پاسخحذف
  7. آقا قلب يخي رو ديدم دمت گرم خوب بود

    پاسخحذف
  8. سلام و خسته نباشید
    نمی دونید چقدر خوشحالم که بالاخره یکی صدای ما رو شنید و بیشتر از اون خوشحالم که به این صدا جواب دادید.
    اولا باید بگم که نمی دونستم وب نویس هم هستید، وگرنه موضوع رو مستقیما منتقل می کردم.
    و اما بعد...
    موضوع انگشتر فراماسونی، از همون قسمت دوم، نظر من رو جلب کرد. اما در قسمت بعدی، که این انگشتر رو در دست خانم مقانلو دیدم، حسابی خورد تو ذوقم. اولش گفتم که شاید ایشون در داستان، عضو انجمن ستاره شرقی هستند، اما با کمی تخقیق متوجه شدم که اعضای ستاره شرقی از چنین علامتی استفاده نمی کنند. آخر سر به این نتیجه رسیدم که شاید این دو شخصیت، عضو انجمنی شبه ماسونی هستند (چون علامتی هم که بینشون رد و بدل می شد، با علامت فراماسون ها متفاوت بود) اما در قسمت هفتم، دیدم که صراحتا از فراماسونی اسم برده شذ. این بود که مطلبی رو در وبلاگم کار کردم که به رویت شما رسید. البته شاید داستان سریال پیجیدگی های دیگه ای هم داشته باشه، که من بی خبرم طبیعتا.
    امیدوارم که در این سریال، (با توجه به منابع اطلاعتی کمی که درباره ماسونها هست) شاهد یک قضاوت عادلانه و بدون اغماض درباره ماسون ها باشیم. نه اینکه مثل دیگران، فقط به این بپردازید که تمام مسائل دنیا رو، گردن این انجمن بندازید و بر مرموزیتشون اضافه کنید.
    در آخر باید بگم که مشکل داستان سریال، اینه که یک جورهایی مثل "سالهای مشروطه" به نظر میاد که سفارشی باشه، و این یک مقدار تو ذوق آدم می زنه.
    اما در کل سریال فوق العاده ای هستش، شاید بشه گفت اولین سریال ایرانیه که یک چنین داستان قدرتمندی داره. تبریک می گم.
    ببخشید که روده درازی کردم.
    موفق و پیروز باشید.

    پاسخحذف
  9. در ضمن، جوابیه شما رو عینا در زیر مطلب مربوطه گذاشتم.
    موفق باشید

    پاسخحذف
  10. حسن ساجدی۱:٥٩ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٧ مهر ۱۳۸٩سلام حامد عزیز
    بسیار دلم برات تنگ شده در ابتدا قدم نو رسیدگان را تبریک میگم و یک شیرینی طلب من.
    اگر تماس نگرفتم دلیلش فقط مطلع بودن از گرفتاری شما و درگیر بودنت با کار بوده و حمل بر بی ادبی بنده نباشد
    بسیار با دیدن قلب یخی خوشحال شدم و باور کن به مهارت و تفکرت پی بردم و باور کن بسیار قلبن دوستت دارم و با شنیدن موفقیتت بق شدت خوشحال میشم و همه جا پز رفاقت با شما رو میدم
    آرزویم موغفیت و سلامت شما و خانواده گرامی میباشد

    حامد فیلمنامه قلب یخی شاهکاره پسر خسته نباشی دست مریزاد

    فقطسلامتیت رو از خدا خواستارم
    امیدوارم بزودی این افتخار نصیبم بشه و دوباره ببینمتون

    یا حق

    رفیق کمترینت ساجدی

    پاسخحذف
  11. سلام و درود حامد جون ساجدی هستم شاگرد تنبلت...
    اومدم یک پیام برات بزارم اتفاقی نظر بهزاد رو دیدم و حیفم اومد اون روبی جواب بزارم.
    بهزاد عزیز زمانی که در سینمای ایران افتضاحه تاریخ سینمای ایران یعنی اخراجی های یک . دو . سه و..... با اون استقبال مخاطب روبرو میشه در این فضا که فقر دانش و فرهنگ موج میزنه توقع بیشتر از نظری که دادید رو نمی شه داشت از مخاطب.
    و من متاسفم برای مخاطب سینما و تلویزیون!
    شما گفتید تقلید از سریالهای خارجی خوشحال میشم بگید کدومسریال خارجی ؟
    اما بهزاد عزیز جسارت در ساخت چنین اثر پر خرجی که ریسک بالایی هم داشت و اولین حرکت این شکلی در ایران بود در نوع خودش تحسین برانگیزه و نکته بعدی فیلمنامه پر کار و سراسر تعلیق و گره قلب یخی به اندازه تمام سریالهای سیما دارای اتفاق و هیجان است و این اتفاق رو من برای بار اوله که دیدم.
    شما بهتره عینک بدبینی رو برداری و در مواردی که دانش کافی در یک عرصه رو نداری تنها به طرح نظر شخصیت اکتفا کنی و نصایح خودترو هم بذاریبرای فرزندان و مرتببطین نسبی خودت .
    و مطمئنم که از روی نا آگاهی این مطالب رو بیان کردی و امیدوارم برای حفظ کرامت و شخصیت خودت احترام و ادب رو در کلامت لحاظ نمایی که در فرهنگ و تربیتت شبحه وارد نشه.

    حامد جان نام شما درتاریخ هنری ایران ثبت خواهد شد من به این که افتخار شاگردی شما رودارم بر خدم میبالم

    با بهترین آرزوها برای شما حامد عزیز.
    مشتاق دیذارتم

    یا حق

    حسن ساجدی شاکرد بی استعدادت استاد

    شب است،
    شبی بس تیرگی دمساز با آن.
    به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم
    خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.


    شب است،
    جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.
    و من اندیشناکم باز:
    ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
    ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...

    در این تاریکی آور شب
    چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
    چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا

    پاسخحذف
  12. امیدوارم دست اندرکاران قلب یخی بتونن از زیر ِ تیغ ِ ممیزی های ارشاد! , اسکلت کلی داستان رو سالم بیرون بکشن و اونی باشن که باید...

    پاسخحذف