skip to main
|
skip to sidebar
ورق پاره های بی زبان
حامد عنقای خصوصی من
۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه
سر آغاز
کسانی که من را می شناسند می دانند که برای نوشتن مرد تنبلی هستم. فیلمنامه هایم مدام دیر به دست تهیه کننده ها می رسد و در دوران روزنامه نگاری که ذیگر فاجعه بودم ،پس چرا برای خود بهانه ی نوشتن ایجاد می کنم؟
جواب این سوال را می دانم و آن دور شدن از قالب های روزمره ی من است. اینجا لحظه ی فرار است و البته برایم مهم خواهد بود.
البته آن آدرس قدیمی نیز پا بر جاست
فقط کافی است بر روی خطوط کلیک کنید. پس تا مطلب بعدی این شعر را داشته باشید.
خوبا اغلب خودشون،خودشونو می کشن
تا خلاص شن
اونایی که می مونن
اصلا نمی فهمن
چرا همه
می خوان
از دستشون
خلاص شن.
چارلز بوکوفسکی
ترجمه ی محمد رضا فرزاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درباره من
ح.م
مشاهده نمایه کامل من
بايگانی وبلاگ
◄
2011
(3)
◄
اوت
(1)
◄
ژانویهٔ
(2)
◄
2010
(12)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(1)
◄
اکتبر
(1)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
مهٔ
(1)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(1)
◄
فوریهٔ
(2)
◄
ژانویهٔ
(1)
▼
2009
(33)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(3)
◄
اکتبر
(6)
◄
سپتامبر
(12)
◄
اوت
(8)
▼
ژوئیهٔ
(2)
لحظه های آغاز
سر آغاز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر